معنی ذره خنثی در اتم

حل جدول

ذره خنثی در اتم

نوترون


ذره خنثی

نوترون


ذره منفی اتم

الکترون


اتم

کوچکترین ذره، ذره بنیادین

کوچکترین ذره

ذره بنیادین

لغت نامه دهخدا

اتم

اتم. [اَ ت َم م] (ع ن تف) تمامتر. کامل تر.
- بوجه اتم ّ، بوجه اکمل.

اتم. [اُ ت ُ] (ع اِ) زیتون برّی. لغتی است در عُتُم. (منتهی الارب).

اتم. [اَ ت َ] (اِخ) نام وادیی است. (منتهی الارب). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه، اسم واد.

اتم. [اَ] (اِخ) جبل حرّه بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است.


خنثی

خنثی. [خ ُ ثا] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است. (بحر الجواهر). برواق، اسفودالس تیقلیش. ابجه. سریش. چریش. (یادداشت بخطمؤلف). برگش مانند گندناست و اصلش مانند نیلوفر. (نزهه القلوب). اسرارش ریشه خنثی نباشد. (از ابن البیطار). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || (ع ص) کسی که او را آلت نری و مادگی هر دو باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آنکه هر دو آلت دارد (محمودبن عمر). نرماده. (بحر الجواهر). زن مرده، آنکه هر دو اندام دارد، آنکه هیچیک از دو اندام ندارد. (مهذب الاسماء). نه مرد، نه زن. (یادداشت بخط مؤلف):
خنثی اگر نگشت زبهر چرا بود
گه در کنار ماده و گه در کنار نر.
مسعودسعد.
همچو خنثی مباش نرماده
یا همه سوز باش یا همه ساز.
سنایی.
گرچه از زن سیرتان کارم چو خنثی مشکل است
حامله ست از جان مردان خاطر عذرای من.
خاقانی.
نه در طریق زنست و نه در طویله ٔ مرد
اگرچه هر دو صفت حاصل است خنثی را.
ظهیر فاریابی.
خصم تو چهارمادران را
فرزند یگانه ای است خنثی.
سیف اسفرنگی.
او دو آلت دارد و خنثی بود
فعل هر دو بیگمان پیدا شود.
مولوی.
لاف مردی زنی و زن باشی
همچو خنثی مباش نرماده.
سعدی (غزلیات).
- خنثی انثی، هرگاه در خنثی حالت زنی بر حالت مردی غالب باشد چنین خنثایی را خنثی انثی نامند.
- خنثی ذکر، هرگاه در خنثی حالت مردی بر حالت زنی غلبه داشته باشد چنین کسی را خنثی ذکر نامند.
- خنثی مشکل، اگر در خنثی یعنی در مزاج او حالت زنی یا مردی بر یکدیگر غلبه نداشته باشد یعنی نتوان غلبه ٔ یکی را بر دیگری تشخیص داد چنین کس را خنثی مشکل می نامند.
|| بی طرف. بی نظر. || بی اثر. بی تأثیر.
- خنثی کردن، از تأثیر بازداشتن یا اثر چیزی را از بین بردن.
- خنثی ماندن امری، بی اثر ماندن چیزی. بی تأثیر ماندن آن.
- خنثی نمودن، خنثی کردن. از اثر بازداشتن. از اثر انداختن.


ذره

ذره. [ذَرْ رَ / رِ] (اِ) هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن. چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در بحر الجواهر گفته - انتهی. || و صد ذره مقدار یک جو باشد. یعنی ذره صدیک، یعنی یک حصه از صد حصه جو بود. ج، ذرّ، ذرّات:
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذره ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.
دقیقی.
هر قطره ای ز جودت رودیست همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل.
رفیعی (از حاشیه ٔ لغت نامه ٔ خطی اسدی متعلق به نخجوانی).
بافسون همان سنگ بر جای خویش
ببست و نغلطید یک ذرّه پیش.
فردوسی.
ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک
پیش دهنت ذره نماید خرجیک.
عنصری.
ور بدرّی شکم و بندم از بندم
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.
منوچهری.
مدان مرخصم را خرد ای برادر
که سوزد عالمی یک ذرّه آذر.
ناصرخسرو.
غلط گفتم ز ذره کمتر است این
که زی خورشیدانور میفرستم.
ابوالفرج رونی.
آن از کوه... ذره ای بود. (کلیله و دمنه).
ماندبعنکبوت سطرلاب آفتاب
زو ذرّه های لایتجزا برافکند.
خاقانی.
نیست یکی ذرّه جهان نازکش
پای ز انبازی او باز کش.
نظامی.
خورشید رخ ترا کند ذکر
هر ذرّه اگر شودزبانی.
عطار.
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست.
مولوی.
قدر آن ذره ترا افزون دهد
ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد.
مولوی.
آنکه رای خرده دانش گر نماید اهتمام
ذره ٔ خرد از بزرگی آفتاب آسا شود.
سلمان ساوجی.
|| ذرّه ای، یا یک ذرّه. مقداری نهایت قلیل:
ایا کرده در بینی ات حرص و رس
از ایزد نیایدت یکذرّه ترس.
لبیبی.
در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی
سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر.
مسعودسعد.
از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
عطار.
ذره ای خود نیستی از انقلاب
تو چه میدانی حدوث آفتاب.
مولوی.
هزار ذره اگر کم شود ز روی هوا
بذره ای نرسد آفتابرا نقصان.
سلمان ساوجی.
ذره ای کز عراق برخیزد
رشک خورشید خاوران باشد.
سلمان ساوجی.
- ذره ای یا یک ذره یا ذرهمثقالی انصاف، محبت، نان، و غیره نداشتن، هیچ از آن نداشتن.
- امثال:
آن ذره که در حساب ناید مائیم،
ما نزد او یا در آنجا بچیزی نیستیم، ما را بدانجا ارج و بها و محلی نیست. و رجوع به جزء لایتجزی و جوهر فرد و نقطه شود.
پیش آفتاب ذره کجا در حساب آید. (تاریخ بیهقی).
ذره به خورشید بردن، تعبیری مثلی است مانند زیره به کرمان یا قطره به عمان بردن و نظایر آن.
ذره ذره پشم قالی میشود.
ذره را به آفتاب چه نسبت.
مثل ذره، سرگردان.

فرهنگ عمید

خنثی

(زیست‌شناسی) کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که به‌واسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد،
غیرمؤثر، بی‌اثر: تلاش خنثی، زندگی خنثی،

فارسی به عربی

اتم

ذره


ذره

آس، حبوب، ذره، غبار، قصاصه، قطعه، نقطه

معادل ابجد

ذره خنثی در اتم

2710

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری